سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شاید همین حالا - کوچه اقاقیا

خارجی ـ یک روز گرم تابستانی ـ مکان ، هرکجا میتواند باشد اما این بار یک مکان مقدس ـ وقتی از همه جا رانده شده ای و تنها ماوای خود را زیارتگاهی میدانی که به حرفهای دلت گوش میدهد . از او آرامش می طلبی و چه عجب است که آرامشت به ساعتی نکشیده سر میرسد. او می آید تا بشوی ما ـ اولین دیدارت با آرام جان اینگونه است و در فضایی پر از سکوت این احساس ها هستند که باهم گرم صحبتند. اکنون بیش از ده ماه از آن دیدار واپسین گذشته و قرار است در این وبلاگ مرور خاطرات من و تو باشد که اکنون " ما " شده ایم . تو شدی تمامی دارو ندارم و من شدم وصله تن تو ..



نوسنده : خودمون » ساعت 10:30 صبح روز سه شنبه 91 اردیبهشت 5