سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کوچه اقاقیا

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
تو را سهم تمام رویاهایم کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میکنم
پس چرا
زودتر از تکه تکه شدنم
جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ….

 



نوسنده : خودمون » ساعت 5:0 عصر روز یکشنبه 91 تیر 25


مدتیه رفتی و من تمام خاطره ها رو زیر رو می کنم دنبال دلیلی برای کارهات میگردم اما به هر دری می زنم بن بسته داغون داغونم دلم می خواد زار زار گریه کنم تمام وجودم ذوب شده هیچی ازم نموند نمی دونم تا کی می تونم ادامه بدم اما خوب میدونم که هر چه به روزگارم میاد حقمه..

خدایا چنان کن سرانجام کار... تو خشنود باشی و ما رستگار..



نوسنده : خودمون » ساعت 7:46 صبح روز شنبه 91 تیر 24


نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت

نخستین سلامی که درجان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلهای ما رابه بوی خوش اشنایی سپرد

و به مهمانی عشق برد

پرازمهربودی پرازنوربودم

همه شوق بودی همه شوربودم

چه خوش لحظه هایی که میخواهمت رابه شرم وخموشی

نگفتیم وگفتیم

چه خوش لحظه هایی که دزدانه ازهم نگاهی ربودیم

و رازی نهفتیم

در اوای تنهایی سرگشته بودیم

رها درگذرگاه هستی

دریغا دران قصه ها وغزلها نخواندیم

که اب وگل عشق باغم سرشته است

ازان روزها...اه...عمری گذشته است

من وتودگرگونه گشتیم

دنیادگرگونه گشته است

دراین روزگاران بی روشنایی

دراین تیره شبهای غمگین

که دیگرندانی کجایم


...

که دیگرندانم کجایی


...



نوسنده : خودمون » ساعت 9:52 صبح روز جمعه 91 خرداد 5


خیلی منتظر بودم !چرا امشب نیومدی!؟ نکنه می خوای کارت دعوت بفرستم،  هان!؟ عزیز دلم یادت باشه... تو هر شب دعوت منی ..قرارمون کوچه اقاقیا ... راس ساعت دلتنگی!

دیوووووووووووووونتم



نوسنده : خودمون » ساعت 10:49 عصر روز یکشنبه 91 اردیبهشت 17


عزیزم...

دلم بهانه گیر شده...اشک در چشمانم سرسره بازی میکند..

این بغض مرا بیچاره کرده ، عاقبت مرا خواهد کشت!

دستانم یخ بسته، نبضم کند میزند!

راستی امشب به کوچه اقاقیا سر نمیزنی؟



نوسنده : خودمون » ساعت 12:22 صبح روز جمعه 91 اردیبهشت 15