سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خودمون - کوچه اقاقیا
شاید بهتر باشد از گذشته من و تو که حاصلی عاشقانه داشته حرفی نزنم ، از انتظار های مکررت ، از تماسهای بی جواب از آمدن ها و رفتن ها از گلایه های مکرر اما همه این ها آنچه بود و نبود گاهی معیار عاشقانه هایمان بود که چقدر وابسته به این راز هستیم. میدانی که میدانم رمز ورود به قلبت را و میدانم که میدانی کلید قفل دلم کجاست پس نگرانی لازم نیست چرا که کلید دلم در قلب تو و رمز قلبت در دل من است. دوستت دارم ای یگانه معشوق من .

نوسنده : خودمون » ساعت 5:58 صبح روز پنج شنبه 91 اردیبهشت 7


اون روزایی که دستای عاشقت رو تو دستام می فشردم اون روزایی که با چشات پیشم دلبری میکردی اصلا فک نمی کردم دلت بیاد یه روزی آزارم بدی، چه میشه کرد اذیت کردنم واست شده عادت! میگن ترک عادت موجب مرضه، خیالی نیست هر چقدر می تونی اذیتم کن .. ما هم خدایی داریم ...دل شکسته هامو می برم پیش خودش ...

خداجون راضیم به رضای تو...



نوسنده : خودمون » ساعت 12:22 عصر روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 6


سخته... ولی اعتراف میکنم ! از همین الان تا اخر عمرت محکومی به حبس ابد تو قلب من! می پرسی چرا؟ چون دیوونگی رو خودت شروع کردی !! دلم بارون میخواد... یک دست گرم.. دو تا چشم بی تاب... یک ب و س ه ناب... امشب دوباره  میام سراغت منتظرم باش...

 



نوسنده : خودمون » ساعت 1:53 صبح روز چهارشنبه 91 اردیبهشت 6


خارجی ـ یک روز گرم تابستانی ـ مکان ، هرکجا میتواند باشد اما این بار یک مکان مقدس ـ وقتی از همه جا رانده شده ای و تنها ماوای خود را زیارتگاهی میدانی که به حرفهای دلت گوش میدهد . از او آرامش می طلبی و چه عجب است که آرامشت به ساعتی نکشیده سر میرسد. او می آید تا بشوی ما ـ اولین دیدارت با آرام جان اینگونه است و در فضایی پر از سکوت این احساس ها هستند که باهم گرم صحبتند. اکنون بیش از ده ماه از آن دیدار واپسین گذشته و قرار است در این وبلاگ مرور خاطرات من و تو باشد که اکنون " ما " شده ایم . تو شدی تمامی دارو ندارم و من شدم وصله تن تو ..



نوسنده : خودمون » ساعت 10:30 صبح روز سه شنبه 91 اردیبهشت 5


<      1   2   3